قوله عز و جل: إذْ قالت امْرأت عمْران رب إنی نذرْت لک ما فی بطْنی محررا در ذوق ارباب معرفت محرر آنست که در ازل آزال آزاد ابد شد. نه دنیا دامن او گرفت، نه عقبى او را فریفت نه با شواهد و رسوم بماند، نه با پاداش درآویخت.


پیر طریقت گفت: «پاداش بر روى مهرتاش است! باز خواستن خود را از دوست، پرخاش است! همه یافتها دریافت آزادى لاش است!


آزاد شو از هر چه بکون اندر


تا باشى یار غار آن دلبر!

نشان آزادى آنست که: از آن فرید عصر خویش بو بکر قحطبى حکایت کنند که: او را پسرى بود سر به بى‏رسمیها برآورده، و از شوخى و ناپاکى با جوانان فساق درآمیخته. یکى از پیران طریقت باین پسر برگذشت و وى با اقران خویش در مجلس ملاهى نشسته، و آن بى‏رسمیها بر دست گرفته، و مردم از غیبت وى در دندنه‏اى افتاده، آن پیر را رحمت آمد بر بو بکر قحطبى که تا این مقاسات چون میکشد؟ و با این گفتگوى مردم در حق پسر وى، چون روزگار بسر مى‏برد؟! هم چنان میرفت تا بر در قحطبى شد. او را بصفتى دید، از خود بیخود شده، و از آن قصه و آن احوال بى‏خبر! لا بل که از خویش و بیگانه بى‏خبر! لا بل که از دنیا و دنیاویان بى‏خبر! این شیخ از حال وى در تعجب شد، گفت: «فدیت من لا یوثر فیه الجبال الرواسى»! قحطبى بفراست بدانست که او تعجب میکند. گفت: «انا قد حررنا عن رق الاشیاء فى الازل».


إذْ قالت امْرأت عمْران گفته‏اند که: چون آن مخدره مریم بنت عمران در وجود آمد، مادر وى دلتنگ شد و خجل گشت. گفت: من پنداشتم که این فرزند پسر خواهد بود و در راه خدا آزادش کردم، اکنون دختر آمد و دختر این معنى را چون شاید؟ از سر دلتنگى گفت: «رب إنی وضعْتها أنْثى‏»:، گفتند: این چه خطاب است که میکنى؟ خداى خود میداند و مى‏بیند؟ گفت: آرى دانم که مى‏داند، لکن تا مرهمى بر نهد! پس مرهم دل وى این بود که و الله أعْلم بما وضعتْ نظیر این آنست که: مصطفى (ص) را از کفار قریش و اعداء دین رنجها رسید و از کرد و گفت ایشان محنتها کشید، تا تسکین دل وى را این فرمان آمد که: و اصْبرْ لحکْم ربک سید (ص) بحکم فرمان صبر مى‏کرد و در دل آن اندوه مى‏داشت، چون تقاضایى از درون دل وى پدید آمدى که اگر نواختى بودى این رنج کشیدن بر شاهد آن نواخت آسان بودى. رب العزت تسکین و تسلیت وى را آیت فرستاد: و لقدْ نعْلم أنک یضیق صدْرک بما یقولون. ترا آن نواخت نه بس که ما در دل تو نظر میکنیم؟ و هر چه بر تو مى‏رود مى‏بینیم و مى‏دانیم؟ مادر مریم را همچنین نواخت آمد که: و الله أعْلم بما وضعتْ. ترا آن نه بس که ما میدانیم فرزند که نهادى و بآن که دختر بود خجل گشتى؟ آرى بمقصود آن زن تحریر دو چیز بود: یکى نواختى که از حق بوى رسید، دیگرى قبول آن فرزند. و هر دو مقصود در کنارش نهادند، پس او را چه زیان که دختر آمد! نواخت اینست که: و الله أعْلم بما وضعتْ و قبول اینست که: فتقبلها ربها بقبول. آن گه بقبول مجدد اقتصار نکرد که حسن فرا آن پیوست و گفت: بقبول حسن. نیکوش قبول کرد که وى را بنعمت عصمت بپرورد، و به نبات نیکو برآورد، و بلباس طاعت بداشت، و بشریفترین بقعتها فروآورد، و پیغامبرى چون زکریا (ع) بر وى قیم گماشت. این همچنانست که به داود (ع) وحى فرستاد: «اذا رأیت لى طالبا فکن له خادما.»


و آن گه وى را به زکریا (ع) باز نگذاشت که از غیب روزى او روان کرد، که رب العالمین گفت: کلما دخل علیْها زکریا الْمحْراب وجد عنْدها رزْقا تا عالمیان بدانند که خداى تعالى دوستان خود را خود دارد، و ایشان را بکس بازنگذارد. این جا لطیفه‏ایست یعنى که: تا خادمان که فقرا را خدمت میکنند، و توانگران که اولیاء را تعهد میکنند، بدانند که ایشان در رفق اولیاء و فقرااند، و اولیاء و فقراء در رفق و نواخت حق‏اند. و آنچه زکریا (ع) از مریم بپرسید: «أنى لک هذا»، از آن بود که ترسید اگر دیگرى بر زکریا (ع) سبق برد بتعهد وى، خود ندانسته بود و نشناخته، آن قربت و منزلت مریم بنزدیک خداوند عز و جل. از آنکه کودک بود نه سابقه طاعتى، نه وسیله عبادتى از وى دیده، و نه وقت آن دریافته. مریم بتأیید الهى و عنایت ازلى از عین توحید او را جواب داد و گفت: هو منْ عنْد الله، یعنى الله روزى که دهد و نواخت که فرستد، نه بسابقه طاعت دهد، نه بوسیله عبادت بلکه از نزدیک خود فرستد و بمشیت خویش دهد. نه‏بینى که درین آیت روزى دادن در مشیت خویش بست، نه در طاعت و عبادت بندگان؟ فقال تعالى: إن الله یرْزق منْ یشاء بغیْر حساب.


زکریا (ع) از آن پس چنان ادب گرفت که در محل طاعت و عبادت لا بلکه در مقام نبوت و رسالت استحقاق یک اجابت دعوت خود ندید. الا از فضل محض و مشیت حق. و آن در قصه فرزند خواستن است. چون او را بشارت داد بفرزند، گفت: «أنى یکون لی غلام». یک قول آنست که «باى استحقاق منى تکون لى هذه الاجابة؟ لو لا مشیتک و فضلک؟». یک قول دیگر آنست که: زکریا (ع) گفت خداوندا این فرزند هم ازین زن باشد، که روزگارى به پیرى با من بسر آورد یا از زن دیگر؟ جواب دادند او را که هم ازین زن باشد، از بهر آنکه چون با وحشت انفراد هر دو بهم بودندى، امروز که روز شادى و بشارت فرزند است، با دیگرى شرط نباشد. و درین اشارتى است، و در آن اشارت بشارتى. فرداى قیامت که رب العالمین تجلى کند و بندگان را بکرامت دیدار باز رساند، همین دیده باز دهد که امروز است، این دیده که امروز در راه خداى گریست و وحشت فراق کشید، هر آینه همان بعز وصال رسد و بتجلى ذو الجلال بر آساید.


قال رب اجْعلْ لی آیة زکریا (ع) نشان وجود فرزند خواست، او را گفتند: نشان آنست که سه روز زبان تو از سخن با مردم باز برم، تا همه رازت با ما بود، و بر زبانت همه حدیث ما رود. از روى اشارت میگوید: ترا فرزندى دهم که وى را از دنیا و خلائق باز برم، و روى دل وى فرا خود گردانم، تا قبله خود جز حضرت ما نداند و جز با حدیث ما نیارامد.


جز نام و خیال و عشقت اى جان جهان


بر لفظ و دل و دیده مرا نیست عیان‏

زکریا (ع) را بر خصوص همین فرمود: و اذْکرْ ربک کثیرا و سبحْ بالْعشی و الْإبْکار و مومنان را بر عموم همین فرمود: و اذْکروا الله کثیرا. میگوید: خداى را یاد کنید، و در طاعت و خدمت وى روزگار سر آید، همه او را باشید و در همه حال و همه کار او را خوانید، و او را دانید. اگر آسائید، با ذکر و پیغام او آسائید و گر نازید، بنام و نشان وى نازید:


در سراى مرا گه گهى تو حلقه بزن


صواب نیست که بیگانه‏وار برگذرى‏

و گر حدیث کنى، جز حدیث ما نکنى!


و گر شراب خورى، جز بیاد ما نخورى!

و اذْکرْ ربک کثیرا گفته‏اند: که ذکر خدا را سه درجه است: اول ذکر ظاهر بزبان از ثنا و دعا، و هو قوله تعالى و اذْکرْ ربک کثیرا. دیگر ذکر خفى بدل. و ذلک فى قوله تعالى أوْ أشد ذکْرا و قول النبى (ص) «خیر الذکر الخفى و خیر الرزق ما یکفى».


سدیگر ذکر حقیقى است، و آن شهود ذکر حق است ترا: و ذلک قوله: و اذْکرْ ربک إذا نسیت اى نسیت نفسک فى ذکرک، ثم نسیت ذکرک فى ذکرک، ثم نسیت فى ذکر الحق ایاک کل ذکر.


پیر طریقت گفت: «الهى! چه باد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود فرا باد دادم. یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانى، زندگانى وراء دو گیتى است، و کسب چنانک دانى. الهى! یک چندى بکسب یاد تو ورزیدم، باز یک چندى بیاد خود ترا نازیدم دیده بر تو آمد، با نظاره پردازیدم اکنون که یاد بشناختم خاموشى گزیدم چون من کیست که این مرتبت را سزیدم؟ فریاد از یاد باندازه، و دیدار بهنگام، وز آشنایى بنشان، و دوستى به پیغام».